میخواهم پیش از خواب قصهای داشته باشم تا در گوشت بخوانم و بخوابم. بخوابم و رویا را در آغوش بگیرم. یادم برود چقدر جان کنده ام و چه جان ها که نباید بکنم! یادم برود این شبها تکهای دلتنگی اند در قالب زمان.
قصهای باید باشد که بگوید فردا بهتر است، فردا زیباتر است. در فردا، من و تو بیشتریم و دوری به قدر ثانیهای هم که شده، کمتر است.
قصهای باید باشد، رویایی باید ما را با خود ببرد، شبها به چیزی بیشتر از سیاهی محتاجاند.
اینکه ببینم بقیه دارن عین راه اشتباهی که من یه بار رفتم رو میرن و به حرفهام توجهی ندارن یکی از سختترین چیزهاست برام. اما من تلاشمو کردم، حرفمو زدم و باقیش به زندگی و تصمیم اون شخص برمیگرده، حتی اگه خواهرم باشه! دیگه از اینجا به بعد رو باید آرامش بدم بهش. باید یاد بگیرم هر چیزی رو تو موقعیت درست خودش بگم. الان وقت قوت قلب و امید دادنه.
پ. ن: این
درباره این سایت